برای دیدن این مقاله به ادامه مطلب بروید.
سکولاریسم (secularism) واژهاى انگلیسى است و از ریشهى لاتین [seculum] به معناى یک برههى زمانى معین، گرفته شده است.
«فرهنگ نشرنو» در بیان واژهى [secular] مفاهیم غیر مذهبى، غیر روحانى، عرفى، دنیوى و مادى را مىآورد. (1)
براى سکولاریسم، تعاریف متعددى ارایه شده است که برخى ناظر به بعد فکرى است; نظیر آن که گفته مىشود:
«سکولاریسم نظام عام عقلانى است که در آن، روابط میان افراد، گروهها و دولتبر مبناى عقل تنظیم مىگردد.»
این تعریف، چون تنها به یکى از اصول سکولاریسم اشاره دارد، تعریفى کامل نیست. برخى تعاریف ناظر به روند شکلگیرى سکولاریسم است که در خلال آن، به تدریج ، حقوق ، وظایف و امتیازات کلیسا به نهادهاى غیرمذهبى منتقل مىشود. برخى تعاریف دیگر ، سکولاریسم را به مثابهى یک نظام منسجم فکرى مىانگارند که پس از رنسانس به صورت یک نگرش یا جهان بینى درآمده و با نگرشى که در قرون وسطى حاکم بود، تمایز ماهویى دارد و مبناى آن، انسان گرایى، تجربه گرایى و عقلانیت است. پس سکولاریسم اشاره به جدایى دین از سیاست دارد، به گونهاى که هیچ یک از آن دو، در حوزهى دیگرى دخالت نکند. (2) سکولاریسم به صورت کلی به مفهوم ممانعت از دخالت دین در تمامی امور عمومی جامعه است. این تفکر به صورت کلی ریشه در عصر روشنگری در اروپا دارد. ارزشهایی مانند جدایی دین از سیاست ، جدایی کلیسا و حکومت در آمریکا ، و لائیسیته در فرانسه بر پایه سکولاریسم بنا شدهاند.
واژه سکولاریسم برای اولین بار توسط نویسندهٔ بریتانیایی، جورج هالی اوک در سال ۱۸۴۶ استفاده شد. هر چند این اصطلاح تازه بود، ولی مفهوم کلی آزادی که سکولاریسم بر پایه آن بنا شده بود، در طول تاریخ وجود داشتهاست. ایدههای اولیه سکولار میتوان در آثار ابن رشد (اورئوس) پیدا کرد. وی و پیروان مکتب اوروئسیسم معتقد به جدایی دین از فلسفه بودند. هالی اوک این ایده جدایی اجتماع از دین را بدون تلاش برای انتقاد عقاید دینی مطرح کرد. هالی اوک یک ندانمگرا بود و به نظر خودش سکولاریسم برهانی علیه مسیحیت محسوب نمیشد، بلکه مستقل بود. سکولاریسم تنها به این نکته میپردازد که راه روشن در حقیقت سکولار است. دانستنیهای سکولار به طور روشن در همین زندگی پیدا میشوند و میتوانند در همین زندگی آزمون شوند.
تعریف
از آن جا که اصطلاح سکولاریسم در موارد مختلفی استفاده میشود، معنی دقیق آن بر اساس نوع کاربرد متفاوت است. فلسفهٔ سکولاریسم بر این پایه بنا شده است که زندگی با در نظر گرفتن ارزشها پسندیدهاست و دنیا را با استفاده از دلیل و منطق، بدون استفاده از تعاریفی مانند خدا یا خدایان و یا هر نیروی ماورای طبیعی دیگری ، بهتر میتوان توضیح داد.
در حکومت معنی سکولاریسم، عدم دخالت باورهای مذهبی در امر حکومت و برتری دادن اصول حقوق بشر بر سایر ارزشهای متصور هر گروه و دستهای است.
در مفاهیم جامعهشناسی، سکولاریسم به هر موقعیتی که در آن، جامعه مفاهیم مذهبی را در تصمیمگیریهای خود کمتر دخالت دهد و یا این مفاهیم، کمتر موجب بروز اختلاف و یا درگیری گردد اطلاق میگردد.
واژهٔ سکولار در زبان لاتین به معنای «این جهانی»، «دنیوی»، «گیتیانه» و متضاد با «دینی» یا «روحانی» است. امروزه وقتی از سکولاریسم به عنوان یک آموزه (دکترین) سخن میگویند، معمولاً مقصود هر فلسفهایست که اخلاق را بدون ارجاع به جزمیات (دُگمهای) دینی بنا میکند و در پی ارتقای علوم و فنون بشری است.
سکولاریسم اگرچه در ایران بیشتر بار سیاسی دارد و به جای برچسب سیاسی به کار میرود اما در پایه، معنایی معرفتشناسانه دارد. از این رو، در نوشتههای سختهتر از آن به عرفگرایی ترجمه و تعبیر میشد که اکنون واژهٔ گیتیگرایی به جای اش نشسته که برابر نهادهٔ درخوری است اگر به پارسی سره علاقهمند باشیم و معنای درست گیتی را- به ویژه آن گاه که رویاروی مینو مینشیند- بدانیم.
برنارد لوئیس مفهوم سکولاریسم را چنین شرح میدهد:
واژه سکولاریسم نخست در میانه قرن نوزدهم در زبان انگلیسی به کار رفتهاست، و اصولاً بار ایدئولوژیک داشتهاست. در کاربرد نخستین آن، بر آموزهای دلالت میکرد که مطابق آن اخلاقیات باید مبتنی بر ملاحظات اخلاقی و معطوف به سعادت دنیوی انسان باشد، و ملاحظات مربوط به خدا و حیات اخروی را باید کنار نهاد. بعداً، «سکولاریسم» را به این معنای گستردهتر به کار بردند که مؤسسات عمومی، به ویژه آموزش عمومی، باید سکولار باشد و نه دینی. در قرن بیستم، این واژه معنای وسیعتری یافت، که از معانی قدیم و جدید واژه سکولار نشأت گرفته بود. امروزه آن را اغلب همراه با «جدایی» نهادهای دینی و دولتی به کار میبرند، که تقریباً معادل با واژهٔ فرانسوی laicisme است که در دیگر زبانها هم وارد شده، اما هنوز در زبان انگلیسی استعمال نمیشود.
عوامل مؤثر در شکلگیرى سکولاریسم :
دورهى رنسانس همراه با طرد کلیسا و فراموشى واقعیت الهى و دینى شروع شد. در حقیقت عوامل شکل دهندهى به سکولاریسم همان نقایصى است که قرون وسطى حامل آنهاست که برخى از آنها عبارتند از:
الف: نارسا بودن تعالیم کلیسا و مسیحیت: به لحاظ آن که در ابتداى قرون وسطى حاکمیت محدود کلیسا تبدیل به حاکمیت علىالاطلاق گردید، کلیسا را تصور بر آن داشت که مىتواند با استبداد و زورگویى هم چنان مطلقالعنان براند; حال آن که پیشرفت علم و اندیشه در مقابل این حرکت ایستاد.
با افزایش معرفت و جهان بینى آدمیان و گسترش گسترهى معرفتى، مخاطبان کلیسا شرط استمرار دینمدار بودن را استدلالى شدن عقاید و افکار منتشر شدهى از سوى کلیسا اعلام مىکردند که کلیسا از این کار سرباز مىزد.
فقدان یک نظام منسجم عقلانى قدرت دفاع را از کلیسا گرفت و مردم در مقابل آن خواستار حذف مسیحیت از اجتماع شدند . علاوه بر آن، به لحاظ آن که کلیسا درحالى که دسترسى به حقایق را منحصر به خود مىدانست، فاقد متن وحیانى و مصون از تحریف بود و خرافات بسیارى در دین وارد شده بود که جایى براى رشد و پیشرفتباقى نمىگذاشت.
طبیعى است که پس از سپرى شدن مدت زمانى جایگاه کلیسا در جامعه از بین رفته و مردم به دنبال آیین و مسلکى خواهند رفت که فطریات آنها را زیر پا نگذارد. روحیهى حقیقتجویى و کنکاشگرى یکى از امور فطرى است که در هر انسان وجود دارد و کلیسا آن را به راحتى نادیده گرفت. در نتیجه و تنها عکس العمل نادیده انگاشتن خود کلیسا خواهد شد.
به دلیل آن که کلیسا قدرت تعلیم آموزههاى دینى را نداشت و علاوه بر آن این آموزهها قدرت پاسخگویى به مردم را نداشت; یعنى به موازات رشد گسترهى تفکرات مردم دیگر این تعالیم جذابیتخود را از دست داده بود.
ب: نهضت دینى (رفرمیسم): نهضت اصلاح دینى، جریانى بود که طى آن، از نفوذ مذهب به تدریج کاسته شد. مارتین لوتر (1483- 1546 م) از پیشگامان این حرکت، با هدف اصلاح و پیرایهزدایى از آیین مسیحیت و برقرارى انضباط در آن، دیدگاههاى جدیدى را عرضه کرد; اصل خود کشیشى را که مشوق فردگرایى بود، مورد تاکید قرار داد و با این هدف، انجیل را به زبان آلمانى ترجمه کرد. تفکیک دین از سیاست، از دیگر اصول مورد اشارهى وى بود. لوتر اظهار داشت که پادشاهان قدرت خود را به طور مستقیم از خدا مىگیرند و وظیفهى کلیسا تنها پرداختن به امور معنوى و روحى است.
به هر حال ، نهضت اصلاح دینى ، در پیدایش طرز فکر جدید، نقشى اساسى داشت و باعث درهم شکستن حاکمیت کلیسا و ظهور فلسفهى سیاسى جدیدى شد. از پیامدهاى این حرکت ، درگیرى فرقههاى مذهبى بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینه سازى براى سکولاریسم شد. (3)
« مارتین لوتر» خود یکى از کشیشان مسیحى بود که همچون هم سلکان خود اعتقاد به آن نداشت که فهم اناجیل اربعه لزوما نیاز به واسطه گرى کشیشان دارد. لوتر معتقد بود که انسان با بهرهگیرى از بنمایههاى عقلى خود مىتواند در نقش این واسطه عمل کند، فلذا تصمیم گرفت در مقابل تمام خرافاتى که علیه کلیسا و دین مسیحیت قد علم کردهاند بایستد. بر این اساس روزى در میدان اصلى شهر دستهاى از برگههاى خرید و فروش بهشت و جهنم را پاره کرد و از مردم خواست تا براى فهم بى واسطهى دین اقدام کرده و از عقل خود مدد جویند.
در حقیقت مارتین لوتر اقدامى علیه خرافهپرستى کلیسا نمود اما به دلیل افراطهاى بیش از حد کلیسا جایى براى ایجاد تغییرات در کلیسا باقى نمانده و تنها راه، حذف هر گونه نهاد یا سازمانى بود که به نوعى سهمى از دین و مذهب داشت و بدین وسیله بسترى جهتشکلگیرى سکولاریسم آماده گشت.
پایههاى اصلى تفکر سکولاریسم:
الف: اومانیسم: اومانیسم یا انسان مدارى هویتى جدید است که غرب پایههاى فرهنگ خود را بر اساس آن بنا نموده است. این نحوه تفکر ملاک و تکیه گاه تبیین و تشخیص ارزشها و ضد ارزشها را انسان دانسته و براى این شناخت هیچ مبدا ماورایى قایل نیست .
ب: عقل مدارى یا راسیونالیسم: راسیونالیسم یکى از بنیادهاى فکرى سکولاریسم است که به معناى قدرت عقل انسان براى درک مسایل است. داورى نهایى در زندگى بشرى به عهدهى عقل است آن هم عقل مستقل از وحى و آموزههاى معرفتى دینى. به این بیان که تا قبل از رنسانس و در دیگر ادیان عقل و اندیشه از جایگاه محورى خاصى برخوردار است اما عقلى که به عنوان رسول باطنى شناخته مىشود یعنى عقل در کنار و با تکیهى وحى و معارف دینى. تاکیدهاى مکرر خداوند متعال بر تدبر و اندیشه و نهى از عدم تفکر و تعقل نشاندهندهى جایگاه محورى عقل و عقل ورزى در دین مبین اسلام است.
اما آن چه عقل مدارى رنسانس را از سایر عقلانى بودنها جدا مىکند، استقلال این عقل از وحى است، به عینیت نشستن این تصور که بشر دیگر نیازى به یک منبع ماوراء الطبیعى ندارد و با تکیهى صرف به عقل و اندیشه مىتواند نگرش خود را سامان بخشد. این افراطىنگرى نیز در نتیجهى عملکرد نامطلوب کلیسا و کلیسامداران است که با چشم پوشى از این عنصر و جایگاه آن در نظمبخشى زندگى انسان، به وجود آمد. در حقیقت «عقل» در دورهى رنسانس در مقابل «دین» قرار مىگیرد و در نهایت عقل ابزارى یا محاسبهگرى صرف را براى فرهنگ غرب به ارمغان مىآورد.
دولت سکولار
امروزه اغلب دولتهای بزرگ جهان اهمیت سکولاریسم و دموکراسی را پذیرفتهاند. یک پیامد عملی سکولاریزاسیون، جدایی کلیسا و دولت است – در حقیقت این پیامد چنان یادآور سکولاریزاسیون است که اغلب این دو را یک پدیده میشمارند، و اغلب به جای «سکولاریزاسیون» از «جدایی کلیسا و دولت» سخن میگویند. اما باید در نظر داشت که سکولاریزاسیون فرآیندی است چندوجهی که در متن جامعه صورت میگیرد، درحالی که جدایی نهاد دین و دولت توصیف جنبه سیاسی این فرآیند است.
جدا شدن نهاد دین و دولت در طی سکولاریزاسیون بدین معناست که مؤسسات خاص سیاسی – که به درجات مختلف تحت کنترل دولت هستند- از سیطره مستقیم یا غیر مستقیم دین رها میشوند. این بدان معنا نیست که پس از سکولاریزاسیون نهادهای دینی دیگر نمیتوانند در مورد مسائل عمومی و سیاسی حرفی بزنند، بلکه بدین معناست که دیدگاههای نهادهای دینی دیگر نباید بر جامعه تحمیل شوند، و یا مبنای سیاستگذاریهای عمومی قرار گیرند. در عمل، دولت باید تا حد امکان نسبت به عقاید گوناگون و متفاوت دینی بیطرف بماند؛ نه مانع آنها باشد و نه مجری خواستههایشان.
سکولاریسم معمولا در پرتو عصر روشنگری در اروپا مطرح میشود که تاثیر اصلی را بر جوامع غربی داشتهاست .جدایی دین از سیاست در آمریکا و لائیسیته در فرانسه به طور گستردهای بر پایه سکولاریسم رخ دادهاست. البته ایده جدایی دین و دولت در شرق هم در هند از دوران کهن ریشه داشتهاست. دولت نوین هند نیز بر پایه این ارزشها تشکیل یافته و تا حدودی هم در آن موفق بودهاست.
به نظر سکولاریستها بهتر است سیاستمداران برای تصمیمگیری به جای دلایل مذهبی از دلایل سکولار استفاده کنند. از این لحاظ در تصمیمات سیاسی برای مسائلی چون سقط جنین ، پژوهش بر روی سلولهای بنیادی ، ازدواج همجنسها و آموزش سکس ، سازمانهای سکولاری چونCenter for Inquiry در آمریکا تاکید بسیاری میکنند.
هالی اوک در سال ۱۸۹۶ در کتاب خود به نام «سکولاریسم انگلیسی» ، سکولاریسم را به این گونه تعریف میکند:
سکولاریسم شیوه و قانون زیستن است که بر اساس انسان خالص بنا نهاده شدهاست و به صورت کلی برای کسانی است که باورهای مذهبی و یا خرافی را ناکافی یا غیرقابل اطمینان و یا غیرقابل باور یافتهاند.
اصول آن عبارت است از:
1.بهبود وضعیت زندگی با توجه به مفاهیم مادی زندگی
2.دانش تنها وسیله در دسترس انسان است
3.اینکه خیر در نیکی کردن است. چه خیر جهان دیگر درکار باشد و چه نباشد.
4.نیکی کردن در این جهان، و پیجویی این نیکی، خیر است.
تعریف شهید مطهری
در عصر زندگانی شهید مطهری، اصطلاح سکولاریسم کاربرد کمتری داشت و زیاد معمول نبوده، شاید یکی از علل آن، تحقق عملی آن در حکومت پهلوی بوده است . با این وجود، استاد به دلیل تتبع و مطالعات خود در اندیشه سیاسی و اجتماعی اسلام و غرب، با این نظریه آشنا بود .
اصطلاح سکولاریسم، در موارد محدود، در آثار قلمی و بیانی استاد به معنای جدایی دین از سیاست و حکومتبهکار رفته است . چنانکه بعد از تبیین نظریه «همبستگی دین و سیاست» سید جمال الدین اسد آبادی، مخالف آن را سکولاریسم و «علمانیت» وصف میکند: «کوششهایی بعدها متقابلا از طرف عمال استعمار در جهت جدایی دین و سیاست (سکولاریسم) به عمل آمد که به نام «علمانیت» معروف شد .»
ایشان جدایی دین از سیاست را به «بیرون کردن دین از صحنه سیاست» تعریف کرده و آن را جدایی از اعضای ذاتی و اصلی خود وصف میکند .
«جدایی دین و سیاست - به مفهومی که آتاتورک قهرمان آن بود که ترکیه را به بدبختی کشانید و به شکلی که در ایران عمل شد - به معنای بیرون کردن دین از صحنه سیاستبود که مساوی استبا جدا کردن یکی از عزیزترین اعضای پیکر اسلام از اسلام .»
تعریف فنیتر سکولاریسم این است که دین تنها به امور عبادی و معنوی منحصر شده است و یا فاقد احکام اجتماعی و سیاسی استیا اینکه احکام اجتماعی دین مانند تشکیل حکومت توسط پیامبر صلی الله علیه و آله نه به عنوان امر دینی که به عنوان امر دنیوی و اتفاقی صورت گرفته است، این رویکرد به دین در چهار سده پیش در ایران آغاز شده بود; استاد در آن عصر با نقد این رویکرد مینویسد:
«من نمیتوانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامی زندگی کند و این اندازه از منطق اسلام بی خبر باشد، ما با این نغمه که اسلام خوب است اما به شرط اینکه محدود به مساجد و معابد بوده و با اجتماع کاری نداشته باشد، حدود نیم قرن است که آشناییم .»
استاد در ادامه جملات فوق، خاستگاه سکولاریسم را «جهان غرب» میخواند .
« این نغمه از ماورای مرزهای کشورهای اسلامی بلند شده و در همه کشورهای اسلامی تبلیغ شده است .»
«علمانیت» واژگان عربی سکولاریسم است که در محاورات عربی معادل سکولاریسم به کار میرود . این واژه اصطلاح جدیدی است که در ادبیات عرب سابقهای ندارد .
تلفظ این واژه، دوگونه - با فتح یا کسر حرف اول قرائتشده است، با فتح آن «علمانیت» ، از عالم به معنای دنیا، مشتق شده است که به معنای دنیوی است . با کسر آن «علمانیت» ، از علم اشتقاق یافته که به معنای علم گرایی در مقابل دینگرایی به کار میرود .
● نقد مبانی نظری سکولاریسم
سکولاریسم در ابتدا به عنوان یک پروسه تاریخی، معلول عوامل و علل تاریخی است که با مرور زمان علل و عوامل دینی نیز در پایایی و رشد آن در مسیحیت مؤثر بودند که مجموع آن دو، «علل دینی و تاریخی» سکولاریسم در مسیحیت را ترکیب میدهند که نگارنده تفصیل آن را در موضع دیگر تبیین کرده است . آنچه از مبانی در این مقال بدان میپردازیم، مهمترین مبانی نظری و مکاتبی است در بعد معرفتی که در رشد و نمو سکولاریسم نقش ایفا کردند .
● مبنای اول: تئوری الهی حکومت
در صفحات پیشین اشاره شد که در سدههای متمادی، حاکمیت کلیسا و نفوذ آن بر قطب حکومت، کلیسا مدعی تفویض حکومت الهی به خود بود و کسی که از حاکمیت کلیسا تبعیت نمیکرد . در آموزه دینی کلیسا وی در حقیقت از حکومت الهی استنکاف مینمود .
کلیسا از این رو معتقد بود که مشروعیتحکومتسلاطین باید توسط آنان به حاکمان و سلاطین تفویض و اعطا شود و لذا نقش کلیسا در این میان، برتر از حاکم خواهد بود . کلیسا از این مبنا استفاده کرد و در طول قرون وسطی به اعمال برتری خود بر قطب حکومت پرداخت . در این دیدگاه کلیسا، به حقوق مردم و حق انتخاب آنان هیچ توجهی نشده بود; به دیگر سخن، کلیسا از یک ملازمه پیش ساخته خود دفاع میکرد که بر مبنای آن اعتقاد به دین و خدا با پذیرفتن حاکمیت مطلق کیسا و انکار حقوق مردم ملازم است، استاد شهید در این باره مینویسد:
«ارباب کلیسا و همچنین برخی فیلسوفان اروپایی، نوعی پیوند تصنعی میان اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حقوق سیاسی و تثبیتحکومتهای استبدادی از طرف دیگر، برقرار کردند . طبعا نوعی ارتباط مثبت میان دموکراسی و حکومت مردم بر مردم و بیخدایی فرض شد . چنین فرض شد که یا باید خدا را بپذیریم و حق حکومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینی که هیچ نوع امتیاز روشنی ندارند، تلقی کنیم و یا خدا را نفی کنیم تا بتوانیم خود را ذیحق بدانیم ... کلیسا یا طرفداران کلیسا و یا با اتکا به افکار کلیسا، این فکر عرضه شد که مردم در زمینه حکومت، فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق، همین کافی بود که تشنگان آزادی و دموکراسی و حکومت را بر ضد کلیسا، بلکه بر ضد دین و خدا به طور کلی برانگیزد .»
این اندیشه وآموزه کلیسا با مخالفت جمعی از آزادی خواهان از یک سو و نیز قطب حکومت و متفکران متمایل به حکومت از سوی دیگر، مواجه شد که بستر عقب نشینی کلیسا را از عرصه سیاست و حکومت مهیا میکرد .
● نقد نظریه
استاد در نقد آن به چند نکته اشاره میکند:
۱. ایمان به خدا، پشتوانه حقوق مردم; استاد نخست منکر ملازمه ادعایی است، بلکه عکس آن را معتقد است که دیانت و ایمان به خدا پشتوانه و مبنای نظری و دینی حقوق مردم از جمله حق آنان در عرصه سیاست و حکومت است; چنانکه با اشاره به فلسفه سیاسی نظریه الهی حکومت کلیسا میگوید:
«آنچه در این فلسفهها دیده نمیشود این است که اعتقاد و ایمان به خداوند، پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقی شود . حقیقت این است که ایمان به خداوند از طرفی زیر بنای اندیشه عدالت و حقوق ذاتی مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است که میتوان وجود حقوق ذاتی و عدالت واقعی را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیهها و قراردادها پذیرفت و از طرف دیگر، بهترین ضامن اجرای آنهاست .»
استاد با اشاره به خطبه امام علی علیه السلام مبنی بر وجود حقوق متقابل حکومت و مردم ، میگوید:
«در این بیان، همه سخن از خدا است و حق و عدالت و تکلیف و وظیفه، اما نه به این شکل که خداوند به بعضی از افراد مردم فقط حق اعطا فرموده است و آنها را در مقابل خودش و صاحبان حقوق، بی حد و نهایت مسؤول قرار داده است و در نتیجه عدالت و ضلع میان حاکم و محکوم مفهوم ندارد .»
استاد در ادامه به بخشهای دیگر نهج البلاغه اشاره میکند .
۲. حکومت امانت مردم; استاد در نقد دیدگاه کلیسا تاکید دارد که حکومت در اسلام، امانتی از سوی مردم در دستحاکم است و حاکم، امین و حافظ منافع و حقوق شهروندان است . ایشان با اشاره به وجود دو دیدگاه در نسبت «حاکم و مردم» ، «مالک و مملوک» و «امین و ذیحق» ، دیدگاه نخست را اندیشه خطرناک میخواند که توسط کلیسا در قرون وسطی گسترش یافت . وی نظر اسلام و نهج البلاغه را چنین تشریح میکند:
«از نظر اسلام، درست امر به عکس آن اندیشه است ... در منطق این کتاب شریف، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست . از این دو - حکمران و مردم - اگر بناستیکی برای دیگری باشد، این حکمران است که برای توده مردم محکوم است، نه توده محکوم برای حکمران» .
استاد در مواضع دیگر، از حکومت مردمی و به شکل خاص آن «مردم سالاری دینی» و به تعبیری «جمهوری اسلامی» حمایت کرده است و در آن از حقوق ذاتی و طبیعی مردم; از جمله حق انتخاب حاکم، حق نظارت و انتقاد، صریحا دفاع کرده است که تبیین آن در این مختصر نمیگنجد .
پی نوشتها: 1. جعفرى، محمد رضا; فرهنگ نشرنو، ص 1110.
2. نوروزى، محمد جواد; فلسفهى سیاست، ص 46.
3. هارولد لاسکى، سیر آزادى در اروپا; ترجمهى رحمت ا... مقدم مراغهاى، ص 14. منابع تحقیق :
باشگاه اندیشه
راسخون
ویکی پدیا /ج
سلام رضاجان .بابت مقالت ممنون
خوب بود
بد نبود